شعر با ف
شعر با ف
شعر با ف ,شعر که با ف شروع شه,بیت شعر که با ف شروع شه,شعر که اولش با ف شروع شه,یه شعر که با ف شروع شه,شعر با حرف ف,شعر با حرف ف شروع شود,شعر با حرف ف شروع بشه,شعری که با حرف ف شروع شود,شعر که با حرف ف شروع بشه,شعری که با حرف ف شروع بشه
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد که با حرف ف شروع می شوند برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
شعر با ف
فصل زمستان
چه نوبهاری است
دشت و دمن شد
باغنچه زیبا
بیت شعر که با ف شروع شه
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
شعر که با حرف ف شروع بشه
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد
شعر که با ف شروع شه
فاش گویم: آتش عشقی بزرگ
در درونم در وجودم پا گرفت
این دلم کز عاشقی ها می گریخت
بار دیگر عاشقی از سر گرفت
شعر با ف
فرا موشم مکن چون من فراموشت نخواهم کرد
تو در من آتشی هستی که خاموشت نخواهم کرد
شعر که اولش با ف شروع شه
فانوس شب وداع ، با هر سوسو
می گفت که آن کوچه ی رویایی کو؟
او بود و کمی شعر و هوایی ابری
امروز نه ابریست، نه شعریست، نه او …
یه شعر که با ف شروع شه
فرق است آب خضر که ظلمات جای اوست
تا خاک ما که منبعش الله اکبر است
شعر با حرف ف شروع بشه
فرق من و اصحاب کهف این است
که سکّه های من از اوّل رواج نداشت
شعری که با حرف ف شروع بشه
فنجان قهوه ام را به یاد تو می نوشم
لیاس آبی ام را با یاد تو می پوشم
چگونه تو را
تمام تو را شعر نکنم؟
شعر که با حرف ف شروع بشه
فشاندی گیسوان بر اشک چشمم
عجب دسته گلی بر آب دادی
بیت شعر که با ف شروع شه
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد
شعر که با ف شروع شه
فریاد زدم داد زدم دوستتان را
یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید
شعر که اولش با ف شروع شه
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست
شعر با ف
فیض صبح زندهدل بیش است از دلهای شب
مرگ پیران از جوانان بیشــــــــــــتر سوزد مرا
یه شعر که با ف شروع شه
فراخی در جهان چندان اثر کرد
که یک دانه غله صد بیشتر کرد
شعری که با حرف ف شروع بشه
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام ولی به ز مال اوقافست
شعر با حرف ف شروع شود
فرخی ز جان و دل می کند دراین محفل
دل نثار استقلال جان فدای آزادی
شعر با حرف ف شروع بشه
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
شعر که با حرف ف شروع بشه
فغان کاین لولیام شوخ شهر آشوب شیرین کار
چنانبردند صبر از دل که ترکان خان یغما را
شعر که اولش با ف شروع شه
فریاد ز دست نقش فریاد
و آن دست که نقش می نگارد
شعری که با حرف ف شروع بشه
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
شعر که با ف شروع شه
فی الجمله نماند صبر و ارام
کم تز جرنی و کم اداریک
بیت شعر که با ف شروع شه
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
وآنچه گویند روانیست نگوییم رواست
شعری که با حرف ف شروع بشه
فضای سینه بر از عشق بی کرانه ی توست
کدم نما و فرود ا که خانه خانه ی توست
شعر با ف
فرخی را چونکه سودای جنون دیوانه کرد
بی تعقل حلقه زنجیر می باید گرفت
شعر که با حرف ف شروع بشه
فردا که غنجه شود میوه
فردا که روز وا شدن گلهاست
شعر که اولش با ف شروع شه
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
یه شعر که با ف شروع شه
فریاد که جز اشک شب و آه سحر گاه
اندر سفر عشق مرا همسفری نیست
شعر که با ف شروع شه
فرزند بنده ای است خدا را، غمش مخور
تو کیستی که به ز خدا بنده پروری
شعر با حرف ف شروع بشه
فرصت دیدن گل آه که بسیار کمست
و آرزوی دل مرغان چمن بسیار است
دل من در هوس سرو و سمن رخساریست
ورنه برطرف چمن سرو و سمن بسیار است
شعری که با حرف ف شروع بشه
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف رخ وعارض وقامت
بیت شعر که با ف شروع شه
فکر می کردم که آسان است دل کندن ز تو
دل گناهش چیست چون اینگونه تاوان می شود؟
مطمئن هستم گلم من دوستت دارم هنوز
دوستت دارم که قلبم بی تو ویران می شود
یه شعر که با ف شروع شه
فرخنده باد ایام تو
کز نام تو
شعر با ف
فریــــــادرس ناله درویش تویى
آرامى بخش این دل ریش تویى
طوفان فزاینده مرا غرق نمود
یادآور راه کشتى خویش، تویى
شعر که اولش با ف شروع شه
فرصت شمار صحبت کزاین دوراه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن
شعر که با ف شروع شه
فرصت شمار صحبت کزاین دوراه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن
شعر که با حرف ف شروع بشه
فرزند بنده ای است خدا را، غمش مخور
تو کیستی که به ز خدا بنده پروری
یه شعر که با ف شروع شه
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
شعری که با حرف ف شروع بشه
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
شعر با حرف ف شروع بشه
فسانه بود جوانی، فریب بود امید
درون دام حقیقت قرار و تابم نیست
بیت شعر که با ف شروع شه
فانوس این خانه عاشقانه می سوزد
گردباد هم که باشی
خاموش نخواهم شد
شعر که اولش با ف شروع شه
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان
شعر با ف
فاطی؛ تو و حق معرفت یعنی چه؟
در یافت ذات بی صفت یعنی چه؟
ناخوانده الف به ” یاء” نخواهی ره یافت
ناکرده سلوک موهبت یعنی چه؟
شعر که با ف شروع شه
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
شعر که با حرف ف شروع بشه
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
آنچه گویند روا نیست نگوییم رواست
شعری که با حرف ف شروع بشه
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
شعر با حرف ف شروع شود
فاش میگویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
یه شعر که با ف شروع شه
فرمانت حرز توحید اندر میان جان ها
جان بر میان زمانه از بهر امتثالش
شعر با حرف ف شروع بشه
فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت
که شکیب دل من دامن فریاد گرف
بیت شعر که با ف شروع شه
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شعر که اولش با ف شروع شه
فاطمه ای تو بازگو فلسفه حیات را
ساخته جد و جهد تو سفینه النجات را
زنده نگاه داشتی وآتوالزکوهرا
حی علی الفلاح را حی علی الصلوه را
شعر که با ف شروع شه
فرهاد ز کوه کندن بی بنیاد
آوازه شهرتش در افاق افتاد
این نادره فرهاد اگر کوه نکند
صد کوه طلا به منعم و مفلس داد
شعر با ف
فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبت است ای دوست
شعر که با حرف ف شروع بشه
فریاد که گر تشنه در این شهر بمیرم
جز دیده کس آبی به لب من نچکاند
شعری که با حرف ف شروع بشه
فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک
چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم
بیت شعر که با ف شروع شه
فقدان ، بار سنگینی است بر دوش
و زندگی دوزخی است نفرین شده
پیش از این چه سخت باور داشتم
تو بازمیگردی
شعری که با حرف ف شروع بشه
فکر آن باش که تو جانی و تن مرکب تو
جان دریغست فدا کردن و تن پروردن
شعر که اولش با ف شروع شه
فکر فردای خود امروز، کن ای مرد خدا
که کسی یاری تو، غیر تو فردا نکند
شعر که با ف شروع شه
فرودآ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
بیت شعر که با ف شروع شه
فاصلهی چشمها تا لب
فاصلهی خنده تا خندهای دیگر
و هر فاصلهای که شبیه دلتنگی
حس نیست شدن چیزی را میدهد
که هنوز هست . . .
شعر با ف
فردا که رهزنان دی از راه میرسند
نه بلبلی به جای گذارند و نه گلی
یه شعر که با ف شروع شه
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد
شعر که با حرف ف شروع بشه
فلک گو با من این نامردی و نامردمی بس کن
که من سلطان عشق و شهریار شعر ایرانم
شعر با حرف ف شروع بشه
فلک در پیش من بازیچه ای تو
به پیشم تکه ای از شیشه ای تو
به دستم چکشی سفت از اراده
به رویت گر زنم صد تکه ای تو
شعر که اولش با ف شروع شه
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
شعر که با ف شروع شه
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر او تمنایی
بیت شعر که با ف شروع شه
فرزند سرفراز خدا را چه عیب داشت
ای مادر فلک که سیه بخت زادیم
شعری که با حرف ف شروع بشه
فکر کردی چیست مـوزون می کند شعـر مـرا؟
در قــدم بـرداشــتـن هـای ِ تـو دقـت می کـنم
یـک ســلامـم را اگـر پـاسـخ بـگـویی مـی روم
لـذتـش را بـا تـمـام شـهــر قـسـمـت می کنم
یه شعر که با ف شروع شه
فلک به موی سپید و تن تکیده مرا خواست
که دوک و پنبه برازد بزال پشت خمیده
شعر با ف
فلک جلوه کنان بنگرد سمند تورا
کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد
شعر که با حرف ف شروع بشه
فراق را به فراق تو مبتلا سازم
چنان که خون بچکانم ز دیدگان فراق
شعری که با حرف ف شروع بشه
فقط عطر عشقه که می مونه باقی
یه فرش از بنفشه ، یه سقف از اقاقی
یه کلبه میون یه صحرا، شقایق
یه لیلای معصوم ، یه مجنون عاشق
شعر که اولش با ف شروع شه
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
بیت شعر که با ف شروع شه
فتنه بر انگیخت دل خون شهان ریخت دل
با همه آمیخت دل گرچه جدا میرود
شعر که با ف شروع شه
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
شعر با ف
- ۹۶/۱۰/۰۸